آبی گم شده

ساخت وبلاگ
شبی که حافظ ناظری اومد و مهمان خندوانه شد,تعجب کردمجایگاه حافظ تو ذهنم طوری بود که تو برنامه معمولی و تلویزیونی پا نذاره. کلا تریپ اش فرق میکنه. انگار فریز شده اس برای کارهای خیلی بزرگ. با اومدنش,این حجابو شکست اما تصوراتم پاک نشد. تمسخرات جناب خان هم,این مساله رو تشدید کرد. اونجا که گفت" همه زندگیمو خودم ساختم،رفتم خارج درس خوندم و از صفر,زیر صفر شروع کردم." خواستم بگم برادر,شما حتی اگه تنهایی و گرسنگی و نبود زبان مشترک تو کشور غریبه رو تجربه کرده باشی , همینکه اسمت میاد,یعنی از بیست شروع کردی..! بدونِ اینکه کسی شخص خودتو بشناسه,اسم پدرتونو "شنیده" و این یعنی حمایت,برتری حتی اگه تو عرصه دیگه ای هم فعالیت داشتی,باز هم از صفر شروع نمیکردی به دلیل این انتساب خانوادگی. زیر صفر شما اونجا شروع میشه که اسکی جزو ورزشهای مورد علاقه شماست و برای جلوگیری از آسیب دیدن احتمالی انگشتان دستتون برای نواختن ساز,مجبور به ترک این ورزش میشین و به باقی علاقه مندی هاتون میپردازین... اما زیر صفر مردم از گرسنگی شب و بی پولی موقع ازدواج و بیکاری و بی اعتباری شروع میشه... آبی گم شده...
ما را در سایت آبی گم شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mazgat2 بازدید : 130 تاريخ : جمعه 28 آبان 1395 ساعت: 23:39

رفتیم اتاق تغذیه.یعنی ساعت ده برای خوردن خوراکی هایی که اولیا میذارن تو کیف بچه هاشون. معمولا کیک و شیره اما بعضیا که دیرتر میمونن، میوه و لقمه هم میارن. بعضی بچه ها که کیک و شیرشونو تند میخورن، می افتن به جون بقیه!:)) و بده بده ها شروع میشه! بلند گفتم هرکس ازتون چیزی خواست ، فکر کنین ببینین سیر شدین؟ اگه سیر شدین و مونده بود، به کسی که خواسته از همون بدین. بعضیا که از پس بچه ها برنمیان، صدا میکنن تا برم کمک شون اما این بین، توجه ام جلب شد به حرفای دریا که دختر ظریف و ریزه ایه اما از لحاظ کلامی و حافظه فوق العاده اس. بعد تقاضای بغل دستی اش رو کرد بهش گفت: ببین. مامانت که اومد دنبالت، از مهد که رفتین بیرون، میرین تو اولین مغازه. یه کیک نه، دو کیک نه، هرچقدر که خواستی برمیداری، به مامانت میگی برات بخره؛ قبوله؟! خونه که اومدم، مامان گفت چرا اینو به بچه ها یاد دادی. باید بخشندگی رو یاد بگیرن. سر این موضوع تو کلاس مربی گری بحث کرده بودیم و یکی گفت بچه ام هرچی داشت به همه میداد. سر میچرخوندیم، هیچی نداشت. از غذای خودش میزد و به بقیه میداد. استاد گفت تو تعامل سه تا عنصر مورد توجهه. نهاد، خ آبی گم شده...
ما را در سایت آبی گم شده دنبال می کنید

برچسب : حد بخشش,حد بخشش خدا, نویسنده : 1mazgat2 بازدید : 163 تاريخ : چهارشنبه 26 آبان 1395 ساعت: 9:09

متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد. قربون قدرت خدا،گاهی اونقدر ذهن تند و سریع پیش میره و میتازه که ثانیه ها برای این همه حرف و سلسله افکار عاجز از همراهی اند.در کسری از ثانیه، اونقدر مطلب به ذهن آدم میتونه برسه که برای بیانش به صورت گفتار، باید چند دیقه وقت بذاری؛ برای نوشتن که واویلا... مثلا فکر کنین تمام صفات و خصوصیاتی که شرلوک تو این صحنه با یه نگاه،بهشون میرسه ، فقط بخواد بیان کنه...گاهی اونقدر مطلب به ذهنم هجوم میارن که سخت یادم میاد چطور و با چه ترتیبی مغزم به اینجا رسیده چه برسه به بازگو کردن برای دیگران!هرلحظه پر از حرفم.پر از توصیف. پر از چرا. اما گاهی انقدر زیاد میشن و فشار میارن که ترجیح میدم همه رو بفرستم به کناری و راحت بشینم زندگی کنم. دلیل دوری از وبلاگ و آدمها گاهی شاید همینه. نه که دکمه ی مغزمو خاموش کرده باشم که پر از حرفم و حال ارتباط ندارم.حتی حال آبی گم شده...
ما را در سایت آبی گم شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mazgat2 بازدید : 166 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 12:04

کی باورش میشه این خل وضع شده باشه رئیس جمهور ایالات متحد آمریکا؟ امروز همونقدر حیرت زده از خواب بیدار شدم که موقع نتایج انتخابات ایران میرفتم بخوابم... این گاوچرون گنده بک رو چه به کاخ سفید؟؟ این همون جرزنی نیست که گفت اگه برنده نباشم،همه چیزو میبرم زیرسوال؟! همونطور متعجبم که باورم نمیشد ملت با ایییییین تفاوت فاحش و فاصله به طراح دسته کلید رای داده باشن... خداحافظ برجام! خداحافظ سیاستهای برنامه ریزی شده! پ.ن: فقط کامنتای پستهای دخترای ترامپ!! یه جوری ایرانیا حضور دارن که اصلا احساس غربت نمیکنی ! آبی گم شده...
ما را در سایت آبی گم شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mazgat2 بازدید : 166 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 12:03

رسم بود هرکس یه حدیث،بیت شعر،پند و نصیحت بالای راست تخته بنویسه. یادم نیست نوبت من بود یا خودم داوطلب شدم،ولی یادمه سمج اومدم خونه گفتم مامان یه چیز خوب پیدا کن که بنویسم. مامان حتی با خاله هم مشورت کرد! تا این حد! صبح روز بعد، خوشحااااال،صندلی گذاشتم جلو تخته،شروع کردم نوشتن... خیلی حال کرده بودم با حدیثه. هم بنظرم محتوای خوبی داشت،هم از پیگیری خودم خوشم اومد! گفتم الان سرآمد بچه ها میشم! معلم اومد تو،همه ساکت بودن،مثل همیشه داشت چادرشو تا میکرد،همین حین،حدیث پای تخته هم میخوند. رد خور نداشت به به و چه چه کنه! منتظر بودم حرفشو بزنه.قلبم تند میزد،اما حس افتخارم داشتم! برگشت گفت : "اینو کدوم بی سواد نوشته؟" یخ کردم...........بی سواد؟؟؟........... تا این حد آخه....؟ بدجوری زد تو پوزم. نای اظهار وجود نداشتم حتی. فک کنم دفعه ی دوم بچه ها جواب دادن. مشکل ، قصه و غصه بود. جای یکدوم از اینا، اون یکی رو نوشتم. انقدر هول بودم که حواسم نبود اشتباه مینویسم. داشتم از رو مینوشتم اصلا!! به همین راحتی عن شده بودم. 8 صبح بود و باید برای بقیه روز، له شده مو جمع میکردم،اما نتونستم. قصه و غصه تا ابد تو آبی گم شده...
ما را در سایت آبی گم شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mazgat2 بازدید : 165 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 12:03

گفتم: گیرم تو همون بخش کوچیک خودمون پیشرفت کنیم و تمام سعی و تلاشمونو برای اصلاح روش های دیگران بکار بگیریم. با بقیه مردم چی کار کنیم؟ گیرم ما یه بخشو غنی کردیم. بخشای دیگه که زیر صفرن چی؟ این تضاد فاحش میتونه آروممون کنه؟ طعم رضایت پیشرفت قبلی با وجود این تفاوت،میتونه برامون معنا داشته باشه؟ گفت:  ما مصلح اجتماعی نیستیم. یه توان مشخص داریم. اندازه خودمون کار میکنیم. بقیه اش از عهده ما خارجه. ما مجبوریم وظیفه خودمونو انجام بدیم در حد خودمون اما مغز کوچیک و دل گنده ی من با این حد و اندازه تعریف کردنا، پذیرش نقص از ابتدا، ناتوانی ها، این موفقیت در عین آبی گم شده...
ما را در سایت آبی گم شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mazgat2 بازدید : 178 تاريخ : شنبه 15 آبان 1395 ساعت: 14:53

حالا که توان نداریم،بذاریمش کنار و بگیم ما که وظیفه خودمونو در حد توان انجام دادیم؟ نچ! باس توان رو کش داد یا روش جدید ایجاد کرد من میگم در هر صورت این نقص از سمت ماست که کاری نکردیم. مثلا درسته که جسم در آن واحد نمیتونه دوجا باشه، اما بشر از عقلش استفاده میکنه مثلا تلفن اختراع میکنه و به مقصودش میرسه این گرچه پذیرش محدودیت هاست، اما رضایت بهش هم نیست! ایجاد راهکاره برای غلبه به ناتوانی کسی که میگه ما مجبور به پذیرشیم، میخواد برای دوری از تشویش و اضطراب خودش که دیگه کاری از من برنمیاد، این شعارو بده. اما همیشه، تو هر تاریکی، یه راه هست...اونی که نمیگرده آبی گم شده...
ما را در سایت آبی گم شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mazgat2 بازدید : 158 تاريخ : شنبه 15 آبان 1395 ساعت: 14:53

تو بچگی فکر میکردم قراره آدم مهم و بدرد بخوری بشم.قرار بود یه اختراع مفید,یه رهبری بزرگ داشته باشم!!

بزرگتر که شدم,فهمیدم انقدام لازم نیست.همین که آدم خوبی باشم و بتونم گندای دیگرانو جبران کنم ,دنیا بهتر میشه

وارد دنیای واقعی که شدم,فهمیدم دیگران هیچی! همینکه مواظب باشم خودم خطا نرم,بهترین کاره

حالا فکر میکنم اختراع و خوبی و خطا نرفتن هیچی؛ همینکه گندامو جم کنم و سعی کنم بیشترش نکنم,شاید بتونم قهرمان زندگی خودم باشم!
آبی گم شده...
ما را در سایت آبی گم شده دنبال می کنید

برچسب : از آرزو تا واقعیت,داستان از آرزو تا واقعیت,داستان کره ای از ارزو تا واقعیت,داستان دابل اسی از آرزو تا واقعیت, نویسنده : 1mazgat2 بازدید : 167 تاريخ : شنبه 8 آبان 1395 ساعت: 1:26

آخرین تمرین، باز کردن 180 درجه است. استاد آمد بالاسر یکی از کمربند آبی ها که نمیتوانست خوب باز کند. درد دارد این تمرین ها. مخصوصا اگر استاد خودش بیاید. با ناله خودش را زود جمع کرد. استاد گفت: " اگر جمع کنی، از کلاس میروی بیرون یک ورزشکار، درد نمیفهمد. مغز که فرمان درد داد، توجه نمیکند. میگذاردش کنار کارش را انجام میدهد. ورزشکار اراده دارد.اگر نمیتوانی ورزشکار باشی، برو بیرون و دیگر نیا..." درد را در چهره اش می دیدم... سعی میکرد جیغ نکشد. میدانی... ورزشکارها درد را از خودآگاه و ناخودآگاهشان بیرون کرده اند برای همین هزار جایشان آسیب دیده و نمیدانند.شاید هم میدان آبی گم شده...
ما را در سایت آبی گم شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mazgat2 بازدید : 187 تاريخ : چهارشنبه 5 آبان 1395 ساعت: 11:10

سوار سرویس میشدیم.یه مینی بوس که نصف تهرانو میگشت و سه نفر مونده به آخر، منو میرسوند.تنها چیزی که از اون روزا تو ذهنم باقی مونده، بوی دود و سردردهای همیشگیمه.یه سیب داشتم که به سردردم غلبه کنم ؛ خیلی اثر نمیکرد. تنها کارکردش اشباع شدن من نسبت به سیب بود!میرسیدم به مجتمع. ساعتی بود که به شمشادا آب میدادن.وقت تخیل بود و بازی...لفتش میدادم همین چند دیقه راهو...بعد اون همه دود، تصور میکردم تو یه باغ راه میرم که صدای نهر بزرگی طراوت میده به لحظه هام...لفتش میدادم...خونه مون طبقه چهارم بود. عزا میگرفتم این طبقه ها رو...سفره وسط بود. مامان و داداش کوچیکه نصف یا همه ی آبی گم شده...
ما را در سایت آبی گم شده دنبال می کنید

برچسب : پاییز و زمستون علی پیشتاز,پاییز و زمستون,پاییز و زمستون ارمین,بهار و پاییز و زمستون چیه,دانلود اهنگ پاییز و زمستون ارمین,اهنگ پاییز و زمستون ارمین,دانلود اهنگ پاییز و زمستون,آهنگ جدید 2afm پاییز و زمستون, نویسنده : 1mazgat2 بازدید : 159 تاريخ : دوشنبه 3 آبان 1395 ساعت: 11:34



یک دنیا آرامش...

زندگی...زندگی...زندگی

آبی گم شده...
ما را در سایت آبی گم شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mazgat2 بازدید : 159 تاريخ : دوشنبه 3 آبان 1395 ساعت: 11:34